وقتی فهمیدم نوبت من شده و باید زمینی بشم کمی ترس برم داشت از اون بالا که به زمین نگاه میکردم این همه آدم بزرگ...خوب ترسیده بودم... خدا بهم گفت نترس یه جای خوب خوب می ری... بعد هم خونمون رو نشونم داد خیلی قشنگ بود... یه مامان و بابا که مال خودم بودن اما بازم ته دلم ترسیده بودم ولی باید میومدم قدمای مخملیمو یواش یواش بر داشتم،خلاصه اومدم آره رسیدم بهت.شدم همه کست.اینو همیشه بهم میگی.حالا پشیمونم می گم ای کاش قدمامو یه کم تندتر بر می داشتم و زودتر بهت می رسیدم.حالا که پیشتم خیلی خیلی خوشبختم بابایی میدونی چیه؟شما بهترین و مهربون ترین و دوست داشتنی ترین پدر دنیایی #فاطمه #عشق_مامان #نفس_بابا #پرنسس #زندگیم #دنیام...